نمیدونم دراول نامه ام باید به چه کسی سلام کنم؟
 نمیدونم بهت بگم آشنا یا غریبه؟
 اما بهتره بگم آشنای غریب.              پس آشنای غریب سلام؟؟!
پرچم کمک داور سرنوشت مدت هاست به علامت در آنساید ماندن شادیهایم بالاست
نمیدونم باید از کجا شروع کنم؟از چی برات بگم؟اصلا نامه نوشتن من چه حالی داره؟اما نه میدونم که غمگینه.چون.
وای.امان از این نقطه چین ها که غوغا میکنه.حرف از تمام کردن نیست حرف از علت تمام شدن است.حرف از پایان دادن نیست حرف از چگونه پایان دادن است.راستی چطور باید به این رابطه ای که پایان مسیرش مشخص نیست پایان داد؟چرا باید به خاطرات تلخ و شیرینی که در بادها ثبت شده خداحافظی کرد؟!چطور باید این عشق را پنهان کردواورا در قلب خفه کرد؟؟؟وای که اگرعشق و احساس دوست داشتن نبودزندگی.شاید از نظرتو زندگی بی معنا میشداما از نظر من خیلی قشنگ میشد.چون اگر احساس دوست داشتن نبودانتظاری هم در کار نبوداگر عشق نبودحسرت دلتنگی غرور دلشکستگی هم نبودوچقدر خوب بود که در نبود عشق و دوست داشتنانسان بدون دغدغه زندگی میکرد!بدون دغدغه از دست دادن معشوق.بدون دغدغه اینکه روزی از معشوق خود جدا خواهد شد و فقط برایش حسرت ودل شکستگی باقی خواهد ماند.
ای کاش ناگفته هایم را درک میکردی.اگردرک میکردی شایدالان این لحظه ی تلخ نمیرسید.شاید زندگی با عشق را تجربه میکردیم.اما
اما تو هیچ وقت نفهمیدی یک عاشق نباید حرف بزندومعشوق بشنودبلکه معشوق باید با تمام وجودناگفته ها را درک میکرد.درسته که نگفتم دوستت دارم.اما فکر کردم تو این رو میدونی.من نخواستم بفهمی دوستت دارم چونفکر این جارو نمیکردم که روزی قراره با حسرت و یه قلب شکسته ازت جدا بشم.اما چاره ای نیست.ما نمیتونیم همدیگرو درک کنیم.مادو تا مال دو دنیای متفاوت هستیم.با ارزوهای مختلف.تو دور خودت یه حصار بستی.شاید برای خودت و برای قلبت یه حفاظ درست کردی.اما خیلی خوب نیست که دور قلبت حفاظ خاردارداشته باشی و با حرفات دل کسی رو که دوستت داره بشی. تو همه ی پلهای پشت سرت رو شکستی.فرصتی برای جبران نمونده.دوست داشتم فقط یک بار فقط یک باربفهمی دوست داشتن به گفتن نیست.تو مثل یه آدم غمگین هستی.آوای غمگینی که آوای تنهاییش دلم رو به خون میکشه و فریاد خاموشش در دشت بی کران زندگی ام پیچیده است.تو وازه ی غم را برای من به تکامل رساندی.آخه چرا؟؟چرا غم؟بسه دیگه.به خودت بیا.تو شنیدن حرفای منو نداری و زود از کوره در میری.انگار همه چیز برای ما به پایان رسیده.باید پیاده شیم گلم.قایقمون به گل نشست.اگه میتونستم با فریاد به همه میگفتم دوستت دارم.میگفتم از همون لحظه ی اول که نگاه گیر آشنای تو را دیدم.دل به مهرت بستم و همیشه با یادت روزهای لبریز از انتظار را به سر کردم.
                                 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
                                                                                     دل زتنهایی به درد آمد خدا را همدمی 
خوشبختی برای من به با تو بودن خلاصه میشد.اما من این خوشبختی تو رو از دست دادم.دلم خیلی گرفته.خیلی.به اندازه ی غربت چشمات.به اندازه ی دوستت دارم های تو.
آشنای غریب:تو بعد از من فرصت های زیادی خواهی داشت.به خودت مطمئن باش.به خودت اجازه بده یه دخترکه شایسته ی توست خوشبختی را برات به ارمغان بیاره.تو باید بعد از من در قلبت روبه روی یه عشق جدیدباز کنی.عشقی که متضاد من باشه.اذیتت نکنه دلتو نشه و.الان که این خطوط رو مینویسم یه غم سنگین سینه ام رو میفشاره.غمی که سایه اش همیشه بر سر تا سرزندگی ام گسترده شده و من امید رهایی از اون رو ندارم.میرم بدون اینکه توان رفتن داشته باشم.میرم تا کوله بار نگون بختی ام رو همیشه به دوش بکشم.من آرزوهامو به دست باد سپرده ام و خودم در کویر خاموشی راه میرم.نمیدانم کجا و چگونه به آرامش مطلق خواهم رسید.آرامشی که در این دنیا نصیبی ازش ندارم.خسته ام.خیلی خسته.خسته از مرور تنهایی و بی همدمی.خسته از جدال با زندگی که ادامه دادن رو برام سخت کرده و همیشه عشق رو گناهی نا بخشودنی برام جلوه میده. 
بخدا دوستت دارم و میخوام دوستت بدارم و بهت عشق بورزم.میخوام که قدم عشق را در منزلگاه خاموش قلبم بپذیرم.اما یه دست عصیان گر به تاراج با اون پرداخته تا عشق رو از من بگیره و خاموشی و سکوتم رو صد چندان کنه.قصه من قصه تلخی است که ارزش شنیدن نداره.چه سود از دانستن غم و رنج من!بدان که اگر مرا یارای پروازبودن بودبی دریغ به سویت بال و پر میگشودم و از زنجیراسارت عاطفه ها و تعهدات انسانی رهایی میافتم تا تو بدانی که وفاداری ام به تو و عشقت تا چه حد صادقانه است.اگربدانم که همیشه تو رو در رویاهام می دیدم.سخنی به گزاف نگفتم و روزی که نگاه مهربان تو را دیدم که به من دوخته شده بود احساس کردم که تو و نگاهت را میشناسم وآنگاه بود که بیش از پیش به مهرت دل بستم و این مهر گران قدر روبا اشک خونینم به بار نشاندم.تا دمی در زیر سایه آن بیاسایم و جبر زندگی را که بیرون رفته به دست فراموشی بسپرم.اما دریغ و درد که اینطور نشد!الان از خودم بریدم چون لحظه جدایی از تو"جدایی از عشق"جدایی از کسی فرا رسیدهای کاش میتوانستم از نعمت عشق برخوردار باشم و زندگی ام را با تویی که بیشتر از جونم دوستت دارم تقسیم کنم و در کنار تو از زیبایی های عشق و لذت جوانب برخوردار باشم.اما هیچ وقت این ای کاش ها به حقیقت  نمی پیونددو تقدیر من و تو این چنین است وشاید بتونم بگم که خدا منو فراموش کرده و در سختی های زندگی تنهام گذاشته بدون اینکه بتونم بی قراری هایم روبه زبون بیارم.بنابراین ملتمسانه از تو میخواهم
نمیخوام یادو خاطر من قلب پرمهرت رو دچاراندوه کنه و من از رنج تو رنج خواهم کشید.بزارپروانه بسوزد و شمع بماندتا روشنایی بخش دلی باشه که میتونست به اون تعلق بگیره منو بدعهد نخوان!چون یادگرفتم که به هر محبتی وفادار بمونم حتی اگه موجب زوال و نیستی من بشه!!!
تو باید بزاری قلبت خانه ی یه نفر دیگه بشه.همون طور که میخوای.برات بهترین ها رو آرزو میکنم.الان که این نامه رو میخونی من دیگه کنارت نیستم وبرای همیشه از پیشت رفتم.میدونم که دلت خیلی بزرگه زلال و صاف اما ازت میخوام برای از دست دادنم ناراحت نشی که میدونم نمیشی.وقتی به دونه های بارون نگاه میکنم که از آسمون به پایین میان وروی زمین رو می پوشونن به یاد تو می افتم که دوست داشتم برام تکیه گاه بشی.
افسوس که با تو بودن فقط رویا بود 
به اینجای نامه که رسیدم تازه فهمیدم چقدر حرف داشتم که بهت زدم ببخش که حرفام زیاد بود و سرت رو درد آوردم. کاش
عزیزم بعد از من تو آزادی و هیچ عهدی بینمون نیست.اما بدون که یادت در این سینه ی مالامال از حسرت و آرزو باقی خواهی ماند.منو ببخش بازم میگم دل تو مثل دریاست.زلال و پاک و بزرگی.میدونم که غرور و منشت والاتر از این حرفاست.
                                                    باآرزوی سعادت و خوشبختی برای شما.
                                                                                               منو ببخش خواهش میکنم
از تو بیش از همه دنیا
                           از خودم بیشتر از تو خسته ام
حتی واسه دل خوشی من هم دست ت ندادیو رفتی
                                                                                                    آرزومند تمام آرزوهایت.


.من این دنیای مجازی رو دوست دارم . این با صدای بلند فکر کردن توی چهاردیواری ِ بلاگم رو دوست دارم . چون اینجا زیاد خبری از خودِ واقعی ِ من نیست .آره من این دنیای مجازی رو خیلی دوست دارم . .دنیایی که توی اون میتونم حرفامو بدون هیچ دغدغه ای بزنم و خالی بشم از افکاری که توی ذهنم و دلم اسیر شدن و هیچ وقت توی دنیای واقعی تبدیل به کلام نشدن . از ترس ِ فهمیده نشدن درک نشدن حس نشدن بد تعبیر شدن .
قـلـبـي دارم خـسـته از تـپـيـــدن مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ! مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی میـــــگیــــری ! مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم مــــــی گویند ســــاده ام ! اما مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم ، همیـــــــــن! و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد !!‬ هــر تنــے
دلــــــــــم برا روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!! روزایی که بهم میگفتیم شما!!! روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!! روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم یه وجب بینمون فاصله بود!!! روزایی که اسمه همو بی دلیل صدا میکردیم تا اون (جانم) رو بشنویم!!! روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی برا چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!! روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!! روزایی که هرروز از هم میپرسیدیم چقدر دوسم داری؟؟؟ تنهام نمیزاری؟؟؟
سلام نمیدونم چی صدات کنم اخه میدونی تو خیلی از کلمه های تو ذهن من قشنگتری. کاش بودی و خودت میگفتی چی صدات کنم ولی نیستی . راستی چرانیستی؟. چرا نمیخوای که باشی ولی اشکال نداره. همین که میتونم. برای همیشه تو خونه قلبم نگهت دارم خوبه همین که حس کنم دوستت دارم خوبه. یادت باشه هیچ وقت این حسایقشنگ و ازم نگیری اونوقت خیلی بد میشه. اخه میدونی من با تو زندم با یادت باعشقت دارم نفس میکشم
سخته که بخواي با آب خوردن بغضت رو بفرستي پايين ، اما يه دفعه اشک از چشات جاري بشه . خيلي سخته که کسي رو دوست داشته باشي، اما ندونه . خيلي سخته که دوسش داشته باشي ، اما نتوني باهاش بموني . خيلي سخته که ازت بپرسه : حاضري باهام بموني ؟ و تو با اينکه آرزويي جز اين نداري ، فقط بخاطر خودش مجبور باشي بگي : نه . خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني . خيلي سخته که عشق رو از نگاه کسي بخوني ، اما نتونه بهت بگه
تقديم به تو مينويسم تويي كه چندچيزمهم زندگي رابهم ياد دادي بهم ياد دادي فقط عشق تو دنيا نيست بلكه خيانت هم هست بهم ياد دادي كه فقط حقيقت توزندگي نيست دروغ هم عضوشه بهم ياد دادي كه اگه يكي دوستم داشت به چشم يه ديونه بهش نگاه كنم تو بودي كه بهم ياد دادي كه هميشه آرامش نيست يادم دادي كه ميتونم خيلي دلها را پرت كنم بيرون ازقلبم يادم دادي كه بعضيها را بي خواب كنم آره درسته بهم نشون دادي كه داغ جدايي عزيزترين كست چيه
تولدم شد و یک ‌سال دیگه هم گذشت… اولش همه شبیه هم هستیم،کوچولو و کچل! حتی صداهامون هم شبیه به هم‌دیگه‌ست. با اولین گریه بازی شروع می‌شه هی بزرگ می‌شیم بزرگ و بزرگ‌تر اون‌قدر بزرگ که یادمون می‌ره یه روز کوچولو بودیم! دیگه هیچ چیزی‌مون شبیه به هم نیست، حتی صداهامون. گاهی با هم می‌خندیم، گاهی به هم! گاهی دوست می‌داریم و گاهی متنفر می‌شیم. یک سال دیگه گذشت یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگه‌ای که پیش روم گذاشتن‌و پر کنم.
یازده ماه وسیزده روزبعدازرفتنش تقدیم به تمام هستی ام بعدازرفتنت. هنوززنده ام هنوز نفس میکشم ولی بگذریم من خوبم فداتشم نگران من نباش این روزا خیلی الان که دارم مینویسم خیلی دلم گرفته.از روزگار.از خودم کلا از همه چیبهش قول داده بودم هیچوقت تنهاش نزارم همه چیو درس میکنم نمیزارم یه زره غم تو دلت بیاد .قرارب.ئهمیشه کنارهم باشیم ولی من ماندم واون رفت حالا اون کناره معشوقه خودمنم کنارعکس وشب گریه های غم ودرد حدایی وانتظار تموم شد ولی باختم ولی همچنان
نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ایی آغاز کردیم در خیال دل بیاد آورد ایام وصال از جدایون نزدیک یکسال ب قیمت سپیدی موهام وبی اعصاب بودنم سپری شد ومن همچنان منتظره خبری ازاون هستم اخرین بار.اخرین دیدارسه شنبه لعنتی همون سه شنبه ای ک انگارمیدونست دیگه منونمیبینه ومن اونو ازلحظه ای ک دروبراش بازکردم ی غمی یه تردیدیه دلشوره ازنگاه واون چشمان زیبایش پیدا بود ولی من همیشه گیج بودم من اونوق دلیل این نگرانیشونفهمیدم اخه وقتایی ک پیشم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بای شیا سجاده فرش مسجدی Hamed Taherpour - حامد طاهرپور آر موزیک خرید اینترنتی وبلاگ رسمی دبیرستان ماندگار شیخ صدوق(ره) Learn# دانلود کده همه چی موجوده